بسم الله الرحمن الرحیم


حالات جانسوز حضرت زهرا علیها سلام 
 
به روایت فضه خادمه

 

ورقة بن عبداللَّه ازدى
 روایت نموده است: به امید ثواب خداوند
و پروردگار عالمیان به حج بیت‏اللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان
 هنگام طواف دیدم که دوشیزه‏ى گندم‏گون،
نمکین و شیرن‏سخنى با کلام فصیح دعا مى‏نمود

 و مى‏گفت: اى خدا، و اى پروردگار خانه‏ى محترم کعبه،
و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال،
و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیه‏السلام، و
جایگاه‏هاى بزرگ و ارجمند مناسک حج، و
پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد-
که درود خداوند بر او و خاندان نیکوکار
و گرامى او باد!- (از تو درخواست مى‏نمایم)
که مرا با سروران پاکیزه‏ام و پسران برجسته و درخشان
 و خجسته‏ى آنان محشور گردانى.

هان! اى گروه حاجیان و
عمره بجا آورندگان، شاهد باشید
 که سروران من، برگزیده‏ى برگزیدگان، و منتخب نیکان،
و از همگان ارجمند مى‏باشند، و یادشان در تمام بلاد
بلند و به نیکى یاد مى‏شوند و به لباس فخر آراسته‏اند.
 
ورقة بن عبداللَّه مى‏گوید: به او گفتم: اى دختر،
من یقین دارم که تو از دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام
هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت:
من فضه، کنیز فاطمه‏ى زهرا، دختر 
حضرت محمد مصطفى مى‏باشم، که درود خداوند
بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
 
گفتم: خیلى خوش آمدى
و خیلى خوشوقتم،
من بسیار مشتاق کلام و سخن تو بودم، مى‏خواهم
یک سؤالى از تو بکنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى
طواف را به پایان بردى، کنار بازار غله بایست تا
من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد.
و به این ترتیب از هم جدا شدیم.

وقتى طواف را به پایان بردم،
 هنگام بازگشت
 به منزل، راهى را که از بازار غله مى‏گذشت
انتخاب نمودم، ناگهان دیدم که وى در
گوشه‏اى به دور از مردم نشسته است.
نزد او رفتم و او را کنار کشیدم و بدون اینکه
قصد صدقه بکنم هدیه‏اى به او دادم، سپس به او گفتم،
اى فضه، از سرورت فاطمه‏ى زهرا علیهم‏السلام
و وقایعى که بعد از مرگ پدرش حضرت محمد
صلى اللَّه علیه و آله و سلم
و هنگام وفات وى،
از او دیدى به من خبر ده.


ورقة (راوى حدیث) مى‏گوید: به محض اینکه سخن من تمام شد،
چشمان فضه پر از اشک گردید و بلند بلند گریست و گفت:
ى ورقة بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفته‏ى دلم
را بر انگیختى، اینک وقایعى را که من از آن حضرت علیهاالسلام دیده‏ام بشنو.

 
بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم
دل کوچک و بزرگ را به درد آورد، و بسیار بر او گریستند
 و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان او بر نزدیکان
 و یاران و دوستانو احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود،
و همه‏ى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند،
 ولى در روى زمین و در میان یاران و نزدیکان و دوستان
کسى غمگین‏تر از سرورم فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام
نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مى‏کرد. و اندوه او پیوسته
 تازه و افزون، و گریه‏اش شدیدتر مى‏شد.


پس هفت روز ناله‏ى او آرام، و صداى او خاموش نمى‏شد،
 و هر روز بیش از روز گذشته گریه مى‏نمود، تا اینکه روز هشتم
اندوه نهفته‏ى خود را آشکار نمود و نتوانست شکیبایى کند،
 لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونه‏اى که
 گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مى‏گوید.


پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند،
و مردم همراه با اشک ریختن و گریه‏ى بلند، ناله سر دادند
و از همه سو گرد آمدند، و براى اینکه صورت زنان نمایان نشود
 چراغها را خاموش کردند، و زنان تصور کردند که گویى
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است،
و مردم به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.


و فاطمه ‏ى زهرا علیهاالسلام ندا برمى‏آورد و
بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحه‏ سرایى مى‏کرد:

واى پدرم، واى بر برگزیده‏ى خدا، وا محمداه،
وا اباالقاسم، واى بر کسى که بهار و مایه‏ى شادمانى نیازمندان
(یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه کسى (مدافع اهل) قبله
 و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر
سرگشته‏ى مصیبت‏زده‏ات چه کسى را دارد؟

سپس در حالى که لباسش بر زمین کشیده مى‏شد
و از بسیارى گریه و جارى شدن اشک چیزى را نمى‏دید،
 آمد و نزدیک قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد
صلى اللَّه علیه و آله و سلم
ایستاد. به محض اینکه به
حجره نگاه کرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت
 و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینکه بیهوش گردید. زنان به
 سوى او شتافتند و آب بر صورت و پیشانى‏اش
پاشیدند تا اینکه به هوش آمد.

وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته،
 و شکیبایى و استقامتم با من یارى نمى‏کند، و دشمنم
به من شماتت مى‏کند، و اندوه شدید و درد دلم از افسردگى
مرا خواهد کشت. پدر جانم، سرگشته و بى کس و
متحیر و تنها شده‏ام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم
 از بین رفته، و زندگى برایم تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است.
پدر جانم، بعد از تو کسى را نمى‏یابم که مونس
احساس تنهایى من گردد، و اشک چشمم را فرونشاند،
و در ضعف و ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محکم
قرآن و نزول جبرئیل و آمدن میکائیل همگى برچیده شد.


پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون،
و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر،
از دنیا خوشم نمى‏آید، و تا زمانى که نفسهایم مى‏رود
و مى‏آید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پایان نمى‏پذیرد.


سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى که اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق
و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمى‏گرداند.
هر روز اندوه‏هایم افزون مى‏گردد، و افسردگى و شکستگى
من از غم تو هرگز از من جدا نمى‏شود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است،
 لذا شکیبایى از من کناره گرفته، و هر زمان گریه‏ام تازه مى‏گردد.
به راستى هرکس که با وجود انس به تو، صبر و شکیبایى کند
و یا تسلى بیابد، واقعاً سخت‏دل و قسى‏القلب است.


سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطه‏ى (رحلت)
تو انوار دنیا از بین رفت، و شکوفایى و زیبایى آن که
 به افروختگى و حسن تو شکوفا و زیبا بود، افسرده شد،
و روزهاى دنیا تیره گردیدند.

 

پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده
و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدایى
و فراق تو بینایى‏ام از بین رفته است. پدر چانم، چه کسى بعد
از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد کرد؟ و چه کسى
تا روز پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟
اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و کوچک شمردند،
پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در حالى
که به واسطه‏ى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و
 کسى ما را خوار و کوچک نمى‏شمرد. پس چرا در فراق تو
اشک نریزم، و اندوهم پیوسته نگردد، و پلکهایم بر روى هم بسته شده
 و به خواب روم، در حالى که تو بهار و احیا گر دین و
 نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو کوهها از هم نپاشند
و به هم نخورند، و آب دریاها خشک نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟


پدر جانم، به مشکل بزرگى گرفتار آمده‏ام، و
مصیبتم اندک و کوچک نیست. اى پدر جان، مصیبت بزرگ
و پیشامد هراسناکى به من روى آورده. باباى من، ملائکه
بر تو گریستند و فلکها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو
احساس تنهایى مى‏کند، و محرابت از مناجات تو خالى
مانده است، و قبرت به واسطه‏ى خاک شدن تو در آن شادمان،
و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریکى مجالس تو سخت است.
 پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینکه به زودى بر تو وارد شوم.


و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین،
و برادر و دوست، و محبوبت به مصیبت گرفتار آمده،
هم او که در کوچکى‏اش پرورش دادى، و در بزرگى با او
عقد اخوت بستى، و شیرین‏ترین دوستان و یارانت در نزد تو بود،
 و از همه‏ى آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود
و یارى‏ات کرد. مصیبت همه ما را فراگرفته، و گریه ما را مى‏کشد،
و پیوسته ناراحت و افسرده‏ایم.
ثم زفزت زفزه و انت انه کادت روحها ان تخرج، ثم قالت:


سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد
 به گونه‏اى که نزدیک بود روح از بدنش خارج شود،
 سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبیاء صلى اللَّه علیه و آله و سلم،
شکیبایى‏ام اندک شده و تسلى پیدا کردن از من کناره گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشک بریز،
و اشک بریز و در ریختن اشکهایت بخل مورز.
اى رسول خدا، اى برگزیده‏ى خدا، و اى پناهگاه ایتام و ضعیفان.
کوهها، و حوش، پرندگان، زمین و آسمان، همگى براى تو گریستند.
اى آقاى من، گیاهان مخصوص، رکن و مشعر
نیز همراه با شنزارها (اى مکه) بر تو اشک ریختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و
شام نیز براى تو گریه کردند.

اسلام نیز گریست، زیرا بعد از تو در میان مردم
از همه‏ى غریبها، غریب‏تر گردید.
اى کاش منبرى را که بر آن بالا مى‏رفتى، مشاهده مى‏کردى
که بعد از آن روشنایى،تاریکى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سریعتر مرگ مرا را برسان،
 زیرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاریک و سخت شده است.


فضه مى‏گوید: سپس فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام به منزلش برگشت
 و شب وروز به گریه و ناله‏ى بلند پرداخت به گونه‏اى که اشک
چشمش قطع، و آهش آرام نمى‏گرفت (لذا) پیرمردان مدینه گرد آمدند
 و به خدمت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام رسیدند و عرض کردند:


اى اباالحسن، فاطمه علیهاالسلام شب و روز گریه مى‏کند،
و هیچ‏یک از ما نمى‏توانیم شب در رختخواب راحت بخوابیم،
و روز نیز آرامشى در کارها و جستجوى روزى نداریم،
 ما به تو عرض مى‏کنیم که از فاطمه علیهاالسلام بخواهى
که یا شب گریه کند و یا روز. آن حضرت علیهاالسلام نیز
 با تکریم آنان، سخنشان را پذیرفت.


لذا امیرالمؤمنین علیه‏السلام به خدمت فاطمه علیهاالسلام رسید،
 در حالى که هنوز از گریه آسوده و تسلى پیدا نکرده بود،
ولى به محض اینکه على علیه‏السلام را دید، لحظه‏اى آرام گرفت.
حضرت على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا
صلى اللَّه علیه و آله و سلم، پیرمردان مدینه از من درخواست نمودند
که از شما بخواهم که یا شب بر پدر بزرگوارت گریه کنى و یا روز.


فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام فرمود: اى اباالحسن،
چقدر کم بین آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از میان آنان خواهم رفت.
به خدا سوگند، شب و روز ساکت نخواهم ماند تا اینکه
 به پدرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم بپویندم.
على علیه‏السلام نیز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه مى‏خواهى بکن.


سپس حضرت خانه‏اى در بقیع به دور از مدینه براى او ساخت که
«بیت‏الاحزان» نامیده مى‏شود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام وقتى صبح مى‏کرد
حسن و حسین علیهماالسلام را پیشاپیش خود مى‏انداخت
و گریان روانه‏ى بقیع مى‏شد، و پیوسته میان قبرها مى‏گریست.
و وقتى شب فرامى‏رسید امیرالمؤمنین علیه‏السلام به سوى او مى‏آمد
و او را جلو مى‏انداخت و به منزل مى‏برد.


 تا اینکه روزى امیرالمؤمنین علیه‏السلام نماز ظهر را خوانده بود
و مى‏خواست به منزل بیاید، ناگهان دختران گریان و اندوهناک
به پیشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟
و جرا صورتها و چهره‏هایتان را پریشان مى‏بینم عرض کردند:
اى امیرالمؤمنین، دختر عمویت زهرا علیهاالسلام را دریاب، و
گمان نمى‏کنیم که بتوانى او را (زنده) دریابى.


پس امیرالمؤمنین علیه‏السلام شتابان آمد و به خدمت ایشان رسید،
 ولى ناگهان دید که حضرتش بر رختخوابى که از پارچه‏ى قباطى
 (2) مصر بود دراز کشیده، به طرف راست و چپ پیچ مى‏خورد.
حضرت على علیه‏السلام عباى خود را از دوش و عمامه‏اش را
از سر برداشت و دگمه‏هاى (پیراهن) را گشود، و جلو آمد
 و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.


على علیه‏السلام صدا کرد: اى زهرا،
ولى حضرت پاسخ نداد، صدا کرد:
اى دختر محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم،
ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا کرد: اى دخترت کسى
که زکات را در گوشه‏ى عباى خود حمل کرد و به نیازمندان بذل نمود ،
ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا کرد: اى دختر کسى که در آسمان
 دو رکعت دو رکعت امام جماعت ملائکه شد و نماز گزارد،
 ولى باز پاسخ نداد. صدا کرد: اى فاطمه، با من سخن بگو،
من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم.


فضه مى‏گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام چشم باز کرد
و به امیرالمؤمنین علیه‏السلام نگاه کرد، حضرت على علیه‏السلام فرمود:
حالت چطور است؟ من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم.

حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو،
من در حال مرگ هستم، مرگى که گریز و چاره
و پناهگاهى از آن نیست، و من مى‏دانم که تو
(مانند هر مرد دیگر) بعد از من نمى‏توانى بر ازدواج نکردن
صبر کنى، پس اگر ازدواج نمودى، یک شبانه‏روز را
 براى همسرت، و یک شبانه‏روز را براى فرزندان من قرار ده.
اى ابالحسن در روى آنان فریاد مزن، تا مبادا، غریب و دل‏شکسته شوند،
 زیرا آن دو فرزند یتیم من (امام حسن و حسین علیهماالسلام)
دیروز جدشان را از دست دادند، و امروز نیز مادرشان را
از دست مى‏دهند، پس واى بر امتى که آن دو را مى‏کشند
 و بغض آنها را در دل مى‏گیرند!


سپس این اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گریه کنى بر من گریه کن اى
بهترین هدایتگر، و اشک بریز، که این روز، روز جدایى است.

اى همدم بتول (و شوهر فاطمه علیهاالسلام)،
 تو را سفارش مى‏کنم که با فرزندانم (خوب رفتار کنى)،
زیرا آن دو (امام حسن و حسین علیهماالسلام) در اشتیاق
به من هم سوگند هستند. بر من و نیز بر یتیمانم گریه کن،
 و هرگز کسى را که به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق کشته مى‏شود،
(امام حسین علیه‏السلام)، فراموش مکن.

اینان از من جدا شدند و یتیم و سرگشته گردیدند،
به خدا سوگند که این روز، روز فراق و جدایى است.


فضه مى‏گوید: حضرت على علیه‏السلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:

 اى دختر رسول خدا، از کجا خبر دارى که از دنیا مى‏روى،
 در حالى که وحى از ما رخت بربسته است؟ عرض کرد:
اى اباالحسن، همین حالا دراز کشیدم و به خواب رفتم، و
محبوبم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در کاخى
از مروارید سفید دیدم. به محض اینکه مرا دید فرمود:

اى دختر عزیزم، نزد من بیا، که خیلى مشتاق تو هستم.
من نیز به ایشان عرض کردم: به خدا سوگند، اشتیاق من
به ملاقات شما بیشتر است. فرمود: همین امشب نزد من
 خواهى بود، و آن بزرگوار در وعده‏ى خود راستگو،
و به پیمان خود وفا مى‏کند.


پس وقتى سوره‏ى یس را قرائت نمودى، بدان که
 من به پیمان خود وفا نموده‏ام (و از دنیا رفته‏ام)،
 پس (از زیر لباس) مرا غسل بده، و لباسم را کنار نزن،
 زیرا من پاک و پاکیزه هستم، و تنها نزدیک‏ترین بستگانم
و کسانى که خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى کرده است
 بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاک بسپار، که
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین به من خبر داد.

على علیه‏السلام فرمود: به خدا سوگند شروع کردم
به تجهیز او، و او را در پیراهنش غسل دادم و آن را کنار نزدم.
به خدا سوگند، خجسته و پاک و پاکیزه بود، سپس از باقیمانده‏ى
 حنوط رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم او را تحنیط نمودم،
و کفن او را آماده کردم و او را در میان قطعه‏هاى کفن گذاشتم.
 وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا کردم: اى ام‏کلثوم،
 اى زینب، اى سکینه، اى فضه، اى حسن، اى حسین
، بیاید
 و از مادرتان توشه بردارید، که این زمان، زمان جدایى است
 و دیگر در بهشت با او ملاقات خواهید نمود.


پس حسن و حسین علیهماالسلام آمدند،
در حالى که صدا مى‏کردند: واى بر حسرت
 و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و
 مادرمان فاطمه‏ى زهرا
که هیچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد.
 اى مادر حسن، اى مادر حسین، هنگامى که با جدمان حضرت محمد مصطفى
ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو که ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم.

 


امیرالمؤمنین على علیه‏السلام فرمود:
خدا را گواه مى‏گیرم که فاطمه زهرا علیهاالسلام
به شدت گریست و ناله سر داد و دستهایش را دراز کرد و
 آن دو (حسن و حسین علیهماالسلام)
را به آرامى در سینه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا کرد:
 اى اباالحسن، این دو را از روى فاطمه علیهاالسلام بردار،
به خدا سوگند که ملائکه‏ى آسمانها را به گریه درآوردند،
زیرا محبوب (حضرت حق) به دیدار محبوب خود
(حضرت زهرا علیهاالسلام) مشتاق است.



حضرت على علیه‏السلام فرمود: آن دو را
از روى سینه‏ى فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام برداشتم
و شروع کردم به بستن عبا (و سر تا سرى)
و در آن حال این ابیات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدایى تو نزد من بزرگترین و
 سخت‏ترین چیز، و فقدان تو دردآورترین مصیبت است.
بر دوست عزیزم که والاترین راه را پیمود با ناراحتى
 و تأسف خواهم گریست و با اندوه، نوحه‏ سرایى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشک بریز و یارى‏ام کن،
که اندوه من پیوسته است و بر فقدان دوست عزیزم مى‏گریم.

سپس امیرالمؤمنین علیه‏السلام فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام
 را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا کرد:


سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبیب خدا،
سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزیده‏ى خدا،
سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت که به ساحت
 تو وارد شد، براستى که امانت (شما) برگردانده، و گرو
 (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)،
و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا علیهاالسلام)، براستى
که زمین براى من سیاه، و آسمان از من دور گردیده است،
پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.


آنگاه فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را به روضه
(و مزار رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم) برگرداند و همراه
با بستگان و یاران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرین
و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت،
 این ابیات را سرود و خواند: مى‏بینم که مصائب دنیا بر من بسیار است،
و هرکس با دنیا مصاحبت کند تا هنگام مرگ مصیبت مى‏بیند.

اجتماع هر دو دوست عزیزى که با هم پیوند دارند به
جدایى مبدل مى‏شود، و به راستى که من نزد شما بسیار کم خواهم بود.

اینکه فاطمه علیهاالسلام را بعد از احمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم
از دست دادم، دلیل بر این است که هیچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.


 


پی نوشت ها

1ـ به نظر مى‏رسد که این کلمه در اصل چنین بوده است:
«وابک» و ترجمه نیز بر این اساس صورت گرفته است.
2ـ نوعى پارچه‏ى نازک و سفید که در مصر بافته مى‏شود.
3ـ این کلمه شاید در اصل «قالت» بوده، زیرا راوى حدیث فضه و خانم است،
و احتمال دارد که مقصود راوى با واسطه و «ورقة بن عبداللَّه» منظور،و درست باشد.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 174- 180.